محل تبلیغات شما

بیاین براتون از سال گذشته بگم:

نیمه های ابان بود ک شروع کردم برای ارشد بخونم.از اون شروع کردنا:کمر سفت,دستا ب زانو,یاعلی بگو و برو جلو با روزی خداساعت درس خوندن و انصافا خوب خوندن. اینو امسالی میفهمم ک کتابارو دوباره باز کردمو میبینم خیلی چیزا یادمه!

یکم برگردیم عقبتر از نیمه ابان.برسیم ب باهار ب اردیبهشت پارسال ک همه چی بین منو اون تموم شده بود.ک خود لهمو میکشیدم رو موزاییکای فرهنگسرا,ک صورتمو با سیلی سرخ میکردم کسی نفهمه شکستن چجوریه,دوسال تمام عاشق بودن و اردیبهشت 97 شکستن چ شکلیه!اما ده روز بعدِ همه ی اون قضایا یکی زارت پرید وسط زندگیم.خودم نمیخاستما یهو اومد.هیچوقت حکمت این یهویی اومدن ادما رو نفهمیدم!خلاصه دلبری کرد عاطفه ریخت وسط ,منم شکسته,پا دادم رفتیم جلو جلو جلو تا رسیدیم ب نیمه ابان.من شروع کرده بودم :سفت و سخت.

یروز تو زمستون پارسال یکی ک یادم نیست کی رو کرد بم و گف اگه ارشد دادی و قبول نشدی چی؟گفتم بقول حشمت فردوس :بیبین!امکان نداره!من باس قبول شمو میشم.افتاد؟.گفت ی درصد؟گفتم تو بگو نیم درصد بیست پنج صدمو درصد,اصا راه نداره تو نمیری!قبولم من!

ارزوهام هعی بزرگتر میشد.قبولی و کندن از شهرمو طعرون ساکن شدنو -نکه عاشق طعرون باشم اصلا- ایده هامو پیاده کردنو دیدن اصل ادمای حرفه ای و گالریا و حرفای مطهره و همه مثل رویا منو میکشوند جلو.مطمئن بودم تهش میشه.مطمئن بودم.

نیمه های اذر حس کردم این بابا جدیده داره حسامو قلقلک میده.دیدم نه!اینطوری نمیشه.الان اگه یهو بزنم تو سر این رفاقت میگه وا!فازت چیه؟من چ کردم؟اگه هم ادامه بدم حسام محکم میشه و من حوصله یطرفه دلدادنو ندارم.پس با همه غرور بزرگی ک ادما منو باش میشناسن بلاخره اخرای دی یشب ساعت نه شب حرفامو براش تایپ کردم و گفتم من دلم نمیخاد این رفاقت جلو بره چون رسیده ب ی علاقه کوچولو و من دلم نمیخاد این علاقه جدی شه.بیا تمومش کنیم رفاقتمونو انگار کن همو هیچوقت ندیدیم.فقط اون وسط اون وسط حرفام برای اثبات مردونگیش ازش پرسیدم:تو چی؟.گفت :من؟نه!-فک کنم دلبری کردناش یادش رفته بود یا بقول خودش اونقد برا یعالمه دختر از این کسشرا گفته بود ک براش عادی شده بود-.هم تعجب کردم هم نه!کمکم خیلی از سولام داشت رنگ میگرفت.جواب میگرفت.تموم شد.من برای اولینبار تو عمرم از حسم گفتم و فهمیدم ادم روبروم چقدر پوچه!اما پشیمون نبوده و نیستم چون بعد اونشب تمرکزم دوبرابر شد و رفتم جلو- توصیه میکنم شمام بگین ی سبکیه عالی ای پشتشه-

رتبه های مدرسانم ک میومد تک رقمی بود تو کشور!خوب میخوندم هنو.تا سیل مازندران و لرستان اومد و کنکور عقب افتاد!

خسته شده بودم.یماه استراحت کردم!نمیدونم.شایدم اشتباهم همون یماه استراحته بود.اما توان از کفم رفته بود.خسته بودم چمشید!

کنکور دادیم بلاخره و جوابا اومد!روزی ک جوابا اومدو خوب یادمه ساعت 5 نشستم رو تختم و سایت سنجشو بالا اوردم :ی رتبه ی دو رقمی ک 7-8تا با چیزی ک من میخاسم فاصله داشت.دلخوش شدم ب شبانه.ک امسال استئناعا اونم برداشتن.

ریختم!نمیدونم شماها بش چی میگین اما ی صدایی تو سرم مدام میگف:اگه ی درصد قبول نشدی چی؟قبول نشدم!باورش سخت بود.براش سوگواری نکردم.اشک نریختم داد نزدم.فقط ریختم تو خودم.

حالا مهر شده و من هنوز خونم.امشب نشستم با مامان اسم فامیل زدیم.دو سه روزی هس نشستم ب دوباره خوندن اما نه با شیب زیاد.گاماس گاماس.

امشب داشتم ستایش میدیدم:چقد قسمت ایندفش عجیب بود:ستایش سربسته از حسش میگه و دقیقا میگه ک نمیخام چیزی بینمون جدی شه!دخترصابر از ی یارو ک مدام قربون صدقش میرفته رکب میخوره و بعد تازه میفهمه چه پایی خورده!

بعد سریالم نشستم تو اتاقم ک ایناهارو تایپ کنم ک بگم:امسال ب ته چیزی دلمو خوش نمیکنم.اون ادم عتیقه رو هم بلاک کردم چون بنظرم بره بدرک بهتره!فردا باس برم یونی و وول بخورم تو شهر دنبال کارام ک جدی شروع کنم برنامه های امسالو.عطی و پریسا هردو عزیزیو از دست دادن و از اینکه این از دست داد, این مرگ براشون تلنگر بود ک دلخوش چیزای گذرا نباشن و فولان و بهمان ب منم یاداوری کرد ک منم سال گذشته چیزای زیادی از دست دادم و الان حس میکنم یجورایی تلنگر بود.ک میان و میرن.ک میگن و میشنفن.ک بت حس میدن یا میخان با حست بازی کنن.این تویی ک امتخاب میکنی مشتتو با چی پر کنی.

 

نمیدونم ته امسال چی توی وبلاگم مینویسم نمیخام بش فک کنم.اما فقط میخام جون سالم بدر ببرم:)

برگشتم از اون راه اما نمیرسم ب اولش!

دنیا وفا نداره ای نور هردو دیده!

خاستم بگویم دل و دماغش را ندارم.

ک ,تو ,ب ,ی ,جلو ,اون ,بود ک ,از دست ,و من ,مطمئن بودم ,رفته بود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه ساخت و تولید خراسان شمالی