محل تبلیغات شما



من منتظرم.منتظر رفتن اون دختره ک شعراشو دوس دارم اما تیپشو نه.داستانای خانوادگیشو دوس دارم اما ست کردن لباساشو نه.موها و چال لپشو دوس دارم اما اسمشو نه.منتظرم یروز باز کنم اینستاشو و ببینم دیگه ایران نیس.من منتظرم.منتظر اونروزی ک ب پ بگم چهرشو دوس دارم اما وسواساشو نه.طرز حرف زدنشو دوس دارم اما صداشو نه.خنده هاشو دوس دارم اما بعضی از مهربونیاشو نه.من منتظرم.منتظر روزی ک با عین تموم کنم.بش بگم شغلشو دوس دارم اما بی توجهیاشو نه.خنده هاشو دوس دارم اما تلفن نکردناشو نه.طرز حرف زدنشو دوس دارم اما شوهر کردنشو نه.من منتظرم.منتظر اون روزی ک باهات تنها شم.ک ازم بپرسی چرا چیشد چطور من ازت بپرسم چندشنبه بود پسر؟ک تمومش کردم ک برگشتم از اون راه اما نرسیدم ب اولش!من منتظرم یروز لبامو ببوسی من دست راستمو بذارم رو ته ریشت و بگم:الان فهمیدم چرا نمیرسیدم ب اولش!


وقتی مردی ک عاشقش شدی بت گف :خداروشکر ک "تو" قرار نیست منو نجات بدی چون اونجوری حس میکنم ایندمو از دست دادم!

بعد این جمله رو برداشتی گذاشتی بک گراند گوشیت تا جلو چشت باشه تا بفهمی دنیا وفا نداره تا بفهمی اونکه دم از اخلاق میزد تهش جمله بالا و اتفاق 15 اردیبهشت و رقم زد  این یکی ک نع عشقه و نه اخلاق میفهمه قراره چیکار کنه ها؟

تمومه.بستم در قلبمو رو همه ادمایی ک فک میکنن خیلی.


امروز پستچیِ  اسمان هفتم یک نا مه ب  دست خدا میرساند ک وقتی آنرا باز میکند دختری با یک قلم بنفش نسبتا نازک و خطی نسبتا خوب در ان نوشته :

"فرض کن تو ب چیزی ک "باید", بهترین و بزرگترین امیدِ دنیا را داشته باشی و تلاش کنی و عمیقا تلاش کنی و عمیقا امیدوار باشی ک انتهایش شیرین است چون تو دستت را توی دست کسیکه باید گذاشته ای! اما خب همه چیز عکس میشود.امید صدت ب زمین میخورد.حالا اصلا اینها را رها کن.سوال من اینجاست: میتوانی دوباره شروع کنی؟اضلا اری میتوانی!سوال مهم تر اینحاست:دوباره میتوانی ب همان کسیکه "باید" ب کسیکه اسمش خداست مجددا اعتماد کنی در حالیکه ک سال گذشته اش امیدوارترین بودی و مطمئن ترین بودی و نشد؟!"

ب مریم و مادرجان سلام برسان.

 


بیاین براتون از سال گذشته بگم:

نیمه های ابان بود ک شروع کردم برای ارشد بخونم.از اون شروع کردنا:کمر سفت,دستا ب زانو,یاعلی بگو و برو جلو با روزی خداساعت درس خوندن و انصافا خوب خوندن. اینو امسالی میفهمم ک کتابارو دوباره باز کردمو میبینم خیلی چیزا یادمه!

یکم برگردیم عقبتر از نیمه ابان.برسیم ب باهار ب اردیبهشت پارسال ک همه چی بین منو اون تموم شده بود.ک خود لهمو میکشیدم رو موزاییکای فرهنگسرا,ک صورتمو با سیلی سرخ میکردم کسی نفهمه شکستن چجوریه,دوسال تمام عاشق بودن و اردیبهشت 97 شکستن چ شکلیه!اما ده روز بعدِ همه ی اون قضایا یکی زارت پرید وسط زندگیم.خودم نمیخاستما یهو اومد.هیچوقت حکمت این یهویی اومدن ادما رو نفهمیدم!خلاصه دلبری کرد عاطفه ریخت وسط ,منم شکسته,پا دادم رفتیم جلو جلو جلو تا رسیدیم ب نیمه ابان.من شروع کرده بودم :سفت و سخت.

یروز تو زمستون پارسال یکی ک یادم نیست کی رو کرد بم و گف اگه ارشد دادی و قبول نشدی چی؟گفتم بقول حشمت فردوس :بیبین!امکان نداره!من باس قبول شمو میشم.افتاد؟.گفت ی درصد؟گفتم تو بگو نیم درصد بیست پنج صدمو درصد,اصا راه نداره تو نمیری!قبولم من!

ارزوهام هعی بزرگتر میشد.قبولی و کندن از شهرمو طعرون ساکن شدنو -نکه عاشق طعرون باشم اصلا- ایده هامو پیاده کردنو دیدن اصل ادمای حرفه ای و گالریا و حرفای مطهره و همه مثل رویا منو میکشوند جلو.مطمئن بودم تهش میشه.مطمئن بودم.

نیمه های اذر حس کردم این بابا جدیده داره حسامو قلقلک میده.دیدم نه!اینطوری نمیشه.الان اگه یهو بزنم تو سر این رفاقت میگه وا!فازت چیه؟من چ کردم؟اگه هم ادامه بدم حسام محکم میشه و من حوصله یطرفه دلدادنو ندارم.پس با همه غرور بزرگی ک ادما منو باش میشناسن بلاخره اخرای دی یشب ساعت نه شب حرفامو براش تایپ کردم و گفتم من دلم نمیخاد این رفاقت جلو بره چون رسیده ب ی علاقه کوچولو و من دلم نمیخاد این علاقه جدی شه.بیا تمومش کنیم رفاقتمونو انگار کن همو هیچوقت ندیدیم.فقط اون وسط اون وسط حرفام برای اثبات مردونگیش ازش پرسیدم:تو چی؟.گفت :من؟نه!-فک کنم دلبری کردناش یادش رفته بود یا بقول خودش اونقد برا یعالمه دختر از این کسشرا گفته بود ک براش عادی شده بود-.هم تعجب کردم هم نه!کمکم خیلی از سولام داشت رنگ میگرفت.جواب میگرفت.تموم شد.من برای اولینبار تو عمرم از حسم گفتم و فهمیدم ادم روبروم چقدر پوچه!اما پشیمون نبوده و نیستم چون بعد اونشب تمرکزم دوبرابر شد و رفتم جلو- توصیه میکنم شمام بگین ی سبکیه عالی ای پشتشه-

رتبه های مدرسانم ک میومد تک رقمی بود تو کشور!خوب میخوندم هنو.تا سیل مازندران و لرستان اومد و کنکور عقب افتاد!

خسته شده بودم.یماه استراحت کردم!نمیدونم.شایدم اشتباهم همون یماه استراحته بود.اما توان از کفم رفته بود.خسته بودم چمشید!

کنکور دادیم بلاخره و جوابا اومد!روزی ک جوابا اومدو خوب یادمه ساعت 5 نشستم رو تختم و سایت سنجشو بالا اوردم :ی رتبه ی دو رقمی ک 7-8تا با چیزی ک من میخاسم فاصله داشت.دلخوش شدم ب شبانه.ک امسال استئناعا اونم برداشتن.

ریختم!نمیدونم شماها بش چی میگین اما ی صدایی تو سرم مدام میگف:اگه ی درصد قبول نشدی چی؟قبول نشدم!باورش سخت بود.براش سوگواری نکردم.اشک نریختم داد نزدم.فقط ریختم تو خودم.

حالا مهر شده و من هنوز خونم.امشب نشستم با مامان اسم فامیل زدیم.دو سه روزی هس نشستم ب دوباره خوندن اما نه با شیب زیاد.گاماس گاماس.

امشب داشتم ستایش میدیدم:چقد قسمت ایندفش عجیب بود:ستایش سربسته از حسش میگه و دقیقا میگه ک نمیخام چیزی بینمون جدی شه!دخترصابر از ی یارو ک مدام قربون صدقش میرفته رکب میخوره و بعد تازه میفهمه چه پایی خورده!

بعد سریالم نشستم تو اتاقم ک ایناهارو تایپ کنم ک بگم:امسال ب ته چیزی دلمو خوش نمیکنم.اون ادم عتیقه رو هم بلاک کردم چون بنظرم بره بدرک بهتره!فردا باس برم یونی و وول بخورم تو شهر دنبال کارام ک جدی شروع کنم برنامه های امسالو.عطی و پریسا هردو عزیزیو از دست دادن و از اینکه این از دست داد, این مرگ براشون تلنگر بود ک دلخوش چیزای گذرا نباشن و فولان و بهمان ب منم یاداوری کرد ک منم سال گذشته چیزای زیادی از دست دادم و الان حس میکنم یجورایی تلنگر بود.ک میان و میرن.ک میگن و میشنفن.ک بت حس میدن یا میخان با حست بازی کنن.این تویی ک امتخاب میکنی مشتتو با چی پر کنی.

 

نمیدونم ته امسال چی توی وبلاگم مینویسم نمیخام بش فک کنم.اما فقط میخام جون سالم بدر ببرم:)


بارها پیش امده بود ک از خودم بپرسم اگر یکروزی ازدواج کردی و همسرت خیانت کرد چه میکنی؟ فیلم های زیادی دیدم درباره این اتفاق ک توی هرکدامشان زن خیانت دیده ری اکشن متفاتی را اجرا میکرد.توی یکی از فیلمها زن داد میکشید توی دیگری فقط گریه میکرد توی یک فیلم دیگر شوهرش را میکشت یا مثلا دقیقا عین همان کار را خودش هم انجام میداد یا با داد و فریاد از دفتر این وکیل ب دفتر ان وکیل میرفت یا توافق میکرد با همسرش ادامه دهد و چشمش را روی همه چیز ببندد یا ادامه میداد اما
اگه سونیا نبود.اگه ابوالفضل نبود.اگه گروه اموزش نبود اگه ثبتناما نبود اگه احساس مسئولیتم نبود خیلی زودتر از اینا میرفتم.برای ی مدت هیچ جا نمیبودم. کسی کارم داش مثل دوران دبیرستان زنگ میزد ب خونه.نه گوشی نه مسیج نه هیچی هیچی هیچی
اینده ام نامعلوم است.دلشوره میگیرد همه تنم را.یک چندروزیست ک میفهمم در دلم رخت میشورند یعنی چه. خابهای بد میبینم.شبها از درد سیاتیک یا دیسک کمر از خاب میپرم.استرس ندارم.اینده ام نامعلوم است.کرونا از ماه ها پیش بیشتر جولان میدهد.ادمها یکی یکی می افتند روی تخت بیمارستان و دیگر بلند نمیشوند.اینده این دنیا نامعلوم است.سازمان جهانی بهداشت اب پاکی روی دستمان میریزد.پیتزاها سرد میشوند.پارکها بسته میشوند.کسی کِل نمیکشد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها